پيام دوستان
+
گاهي به آخرين پيراهنم فکر ميکنم
که مرگ در آن رخ ميدهد…….
انديشه نگار
6:13 صبح
mariii
ان شالله به زودي براي من
انديشه نگار
@mariii خدا نکنه دوست من
پيام رهايي
http://yajaavad.parsiblog.com/Old/Feeds/ سلام، عشق عشق شده است فقط بخاطر وفاداري پس سوختن پدر وفاداري، مادر عشق را هم عزادار ميکند چه رسد به پدرش...! :)
انديشه نگار
البته
+
ويرانم
واژه برايم بياور بيانصاف
چه تند ميزند اين نبض بيقرار
بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي
بهانه بياورم.
بحث ديگري هم هست
يک شب
يک نفر شبيه تو
از چشمه انار
برايم پياله آبي آورد
گفت تشنگيهاي تو را
آسمان هزار ارديبهشت هم
تحمل نخواهد کرد...
#سيدعلي_صالحي
+
بار دگر رويا زود تموم شد و اينبار واقعا بايد راهي ميله ها شوم و احساس مي کنم اينطوري بهترشد چون ثابت مي کنم نرده ها هم جلوي عشق من را سد نکرد و واقعيت اين است که يک عاشق در برابر جهاني عاشق چقدر بها دارد و اين همان چيزي بود که شما به من آموختيد
كيوان گيتي نژاد و
ديروز 10:11 عصر
آمده ام به دوستان رويايي خود بگويم ديگر وقت رفتن آمده بايد بروم خيلي زود از هم دور ميشويم آنجا که آلوين ويلو ميشا طلا را بايد به دست سرنوشت بسپارم و آنجا که ديگر ذهنم توان پر کشيدن ميان اين صفحات را نداردبيشک راه حيدري در زندان هم جريان دارد و اين آزمون ده سال ديگر شايد به کل ما را با هم غريبه کند پرواز بر بال توهم عاقبت اش همين بود
بايد باور مي کردم که از آن کوچه عشق گذشتن من يک اشتباه نابخشودني بود و هيچ کس انتظار يک آدم لاابالي مثل من را هرگز نمي کشيد جاي من و طريقت من اينگونه واقعي تر است بايد راهي شوم راهي آن ديار آشنايي با امثال من آن دياري که پايان آرزوهايي ست که داشتم و دارم ولي دنيا و عاقبت واقعي من به آنجا ختم ميشود بايد بروم جايي که بفهم ام بهاي عشق يک طرفه بوده و بدانيد
کلس شنيده ام او به رسن حود وحشي را رام مي کند هر که را که با او نشست رام مي بينم اين چه سريعتر کيوان پشت ات خالي است ولي جلو رويت پر از عشق و اميد پوچ و خالي است ولي داداش غم مگير از اين زندان آزادي پر بکش به سوي ما نمي توانم داداش پاهايم سوزاندي دلم را شکستي غم نشسته پرواز نتوان کرد
+
اندکي آرامش ميخواهم ....
دستم به زندگي نمي رود ...
اين روزها که از همه ي سايه ها و آدم هاي رنگي
دلم به درد آمده تنها به پنچره اي که عطر
آرامش تو را مي پراکند
چشم دوخته ام ...
دردي عظيم درديست
با خويشتن نشستن
با خويشتن " ش ک س ت ن"
كيوان گيتي نژاد و
103/2/10
شاد باشيد خرده نگيريد از بد زمانه کدامين يار ماند در دل و جان ما الي همين درد بي نهايت سخت زندگي آري همه درگيريم از عاقبت امروز خود ولي آيا جدل کردن و شکوه کردن از زمين و زمان سودي دارد در يافتن احسن الاحوال ما دوستان؟بياييم با زجر و تنهايي خود جمعي از منشور عشق و صفا ميان هم ترسيم و هديه بهم کنيم اين کار نوين و جديديست که از زجر و تنهايي فعلي مزيد رو به صفا و عشق و محبت بسازيم و عيدي هم کنيم
خسته ام و دلسرد ديگر اميدي در سر ندارم خدايا عالم حقيقت چقدر سياه است و مه آلود من از خود بودن وحشتي عميق دارم اما چه سود که هرچه ب د هست حقيقت است تو در مجاز گم شده اي تا غم کمتر بخوري ولي چشم هام باز شده و ديگر نواي بسته بودنم را نمي جويه من آن درمانده شدم گه همواره وحشت از نام اش داشتم خداحافظ اي دوستان خوبم بايد حقيقت را در نبودشان بپذيرم و به قول و زنجير تن وهن
+
خودت را به سمت راستگويي عادت بده ....
كيوان گيتي نژاد و
103/2/10
راستگويي يک کرنش و يک بازتاب رواني و عقيدتي و اخلاقي است که از روي درک زياد و باورهاي ايدواوژيک و غايي يک
داده ام و ديگر به خودي حسي به چاخان ندارم چون احساسي نيست و بيان حسي ناشناخته در من وجود ندارد نزد کسي مجهول باقي که کافي ست و بگويم تا آنتاليا که و ندارد هم از تلفيق جملات و کلمات خارج و مفهوم گرايي شود ديگر فرزاد فريبرز و ف يده و فيل کش بماند که حق آب و گل دارند از بيان و و ناستازيا
خسته ام کردي اي زمانه تا کي به دنبالت بيايم زمانه دگر باد آباد هر چه آيد خوش است چون هرچه دلم خواست نه آن ميشود شايد يک روز خداوند از دنده راست بلند شود و همه چيز وفق مراد گردد ولي افسوس اين گنجينه سالهاست که با من سر جنگ دارد ديگر بايد واقع بين بود شايد قرار نيست توهم روزي حقيقت شود اي ديوانه از لنز عاقلها نگر تو که هستي که برايت خونه جلي ماندن شود شايد بايد از اينجا هجرت کرد
ميروم آنجا که ديگر هيچ کس نشناستم شايد زندگي ادامه شايد شهادت لايق شو. اما نه اگر مي خواست محقق شود تا به امروز مي گشت و نمي شکست خورد شدن استخوانهايت زير بار گناه و عدم پذيرش توبه ات به ريشت خنده برآورد برو به دنبال حقيقت کيوان که خربزه آب است فکر نون باش که عاقبت مرگ قسمت تو ميشود نه شهادت و نه رفتن ات زير اه سرن شت ببين با من چه کردي سدنوشت
+
ببينم براي ارسال نظر هم بايد پول بديم؟ آخه من هر کار ميکنم نظر بدم نميشه
كيوان گيتي نژاد و
103/2/8
+
سلام به دوستان فرهيخته و نازنين پارسي
حال و احوالتون چطوره
شماهم شهرتون سپيد پوش شده آيا؟
در انتظار آفتاب
103/2/8
+
بناي خانه را بر ما نهادند
سپس ما را در آن بالا نهادند
چو از بالا نشستن غره گشتيم
در آن بالا دو صد اما نهادند
سروده بعد از انقلاب
در انتظار آفتاب
103/2/8
+
چقدر گاهي دلم براي روزهاي خوش پارسي و دوستانم تنگ ميشه
يادت بخير
در انتظار آفتاب
103/2/8
786.سلام.چقدر دلم براي مادر هما.نهانخانه جان کفش هاي مکاشفه.در انتظار آفتاب تنننننننننننننگ شده..............و هفت آسمان.دختردوست داشتني و.....
+
و حسنک را سوي دار بردند و بجايگاه رسانيدند. بر مرکبي که هرگزننشسته بود نشانيدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ زنيد. هيچکس دست بسنگ نميکرد و همه زار ميگريستند، خاصه نشاپوريان. پس مشتي رند را زر دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده.
پيام رهايي
103/2/8
+
اينک که جان به لب وَ لبِ ما به جان رسيد
اين خنجر از شماست که تا استخوان رسيد
زين آسيا شراره به هفت آسمان رسيد
“اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد
نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد”
پيام رهايي
103/2/8
+
شنو زان آدم گم کرده خود را
که نه امروز خوش دارد نه فردا
گهي در خواب خوش که در توحش
نه از پايين خبر دارد نه بالا
سروده قبل از انقلاب
انديشه نگار
103/2/6